شهید چهارده سال بعد از انتظار شهید یوسف صادقیان
| ||
|
جستجو
[Menu_Title]
بسمه تعالی خاطره ای از شهید یوسف صادقیان از زبان پدرش حاج حسین صادقیان زمانی که خودم در فاو با شهید یوسف همرزم بودم من در خور عبدالله فاو، یوسف در فاو تدارکات را برعهده گرفته بود.دور برد عراق تانکر های ما را به آتش بست و به کلی از بین برد پیام دادم به یوسف که:یوسف هرچه زودتر برای ما آب بفرست تانکر های آب ما را به آتش کشیدن... شهید یوسف در فاو سه راننده داشت یکی از آنها به نام حاج رضا سلطانی و دو تای دیگر که اصفهانی بودند. حاج رضا سلطانی که نا خوش احوال بود آن را برای درمان به بیمارستان برده بودند. زمانی که یوسف به آن دو نفر می گوید که با تانکر برای خور عبدالله آب ببرید، گویا آنها ترسیده و به حرف شهید یوسف گوش نمی دهند. یوسف پیام می دهد که حاج رضا نا خوش احوال است و آن دو راننده دیگر قبول نمی کنند که تانکر ها را ببرند اجازه می دهید من تانکر آب را بیاورم؟ به او گفتم که بیاور، و او آماده می شود که تانکرها را به خور عبدالله ببرد. آن دو راننده زمانی که می بینند شهید یوسف با سن کمش چنین شهامت و جراًتی دارد از رفتار خود خجالت زده می شوند و تصمیم می گیرند که خود تانکر را ببرند.
مطالب مربوط
ارسال نظر .:. کدنویسی : وبلاگ اسکین .:. گرافیک : ثامن تم .:.
|
خرید از چین ()
|
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به مدیر آن می باشد.
|